ر مثل رسیدن

ساخت وبلاگ

عالییییییی بود . فرصت کنم بیام تعریف کنم . 

ر مثل رسیدن...
ما را در سایت ر مثل رسیدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2rozaneeh2 بازدید : 64 تاريخ : پنجشنبه 21 بهمن 1395 ساعت: 23:58

از گوشی نتونستم سایز عکس رو تنظیم کنم . دیگه همین اندازه موند . جاتون خالی خیلی خوش گذشت.  و همه چی عالی بود. کیک و ساندویچ الویه و نسکافه پذیرایی کردم و هیچی کم نیومد تازه کلی هم اضاف اومد. کیک 5 کیلویی سفارش داده بودم و خیلی هم خوشمزه شده بود. البته کار یکی از دوستان یوگایی م بود که کار شیرینی پزی بطور حرفه ای انجام میده و دستش درد نکنه که قبول زحمت کرد. تو کارا یکی دیگه از بچه‌ها کمکم کرد منم که یه سری کارا باید تو خونه میکردم همش قایم موشک بازی کردم تا تونستم انجام شون بدم . چون تو خونه شرایط پذیرایی ندارم از بچه‌ها دعوت کردم بیان پارک . یه پارک تمیز و امن . حدود 35 نفر بودیم و کلی عکس گرفتیم. زیرانداز پهن کردیم و سفره ساتن پهن کردم و وسایل پذیرایی روش چیدم . تازه یه خلاقیت بکار بردم و گفتم یه تنوع تو دورهمی ها ایجاد کنم . به فکرم رسید یه بازی ببرم و به سه نفر برنده اول هم جایزه بدم . نمیدونم بازی تومبلان رو میشناسید یا نه . همون که تعدادی کارت داره با یه سری شماره . که اعداد رو میخونی و هر عددی که رو کارت داشتیم روش رو مثلا یه لوبیا میذاریم و همینطور پیش میره تا همه اعداد کار ر مثل رسیدن...
ما را در سایت ر مثل رسیدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2rozaneeh2 بازدید : 44 تاريخ : پنجشنبه 21 بهمن 1395 ساعت: 23:58

پست گذاشتن از تو گوشی حس و حوصله میخواد . برا همین خودم هل میدم که بیام پست بذارم . روزها مثل هم میگذرن.  از بارون خبری نیست.  گردوخاک فراوون و طاقت فرسا بود چند روز پیش . حالا چند روزه خیلی سرد شده . دیگه بهمن تموم بشه اسفند ما باید باز فکر کولر روشن کردن باشیم . دلتنگی از هر نوعی تو وجودم احساس میشه . خیلی امشب دلم میخواد تنهای تنها باشم . یادش بخیر روزهای خوابگاه شیراز . حتی حوس سفر با اتوبوس کردم . چه روزایی بور تنها میرفتم و میامدم . البته چند سری خانواده م میبردن یا می اوردنم.  اما تنهایی تو اتوبوس و اون پیچ و خم جاده ها خیلی برام لذت‌بخش بود . حیف که یه سری از تجربه ها دیگه تکرار نمیشن . امشب فقط تنهایی میخوام و سکوت . بیخیالی  و بی مسئولیتی بی قیدی به همه چیز . دلم یه اتاق شخصی میخواد واااای که چقدر این آرزو برام عزیزه حتی اگه ازدواج کنم هم اتاقم جای داشتن اتاق دوران مجردی رو نمیگیره . ازتون خواهش میکنم تودعاهاتون منو یادم کنید و برام عاقبت بخیری طلب کنید . امیدوارم که خودتون هم سربلند و عاقبت بخیر باشید. ر مثل رسیدن...
ما را در سایت ر مثل رسیدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2rozaneeh2 بازدید : 62 تاريخ : پنجشنبه 21 بهمن 1395 ساعت: 23:58

امروز یوگا رو از نوع یوگای کودکان اجرا کردیم . خیییییییلی خوش گذشت و یه چیز متفاوت بود . مربی ازمون خواسته بود به کودک درونمون توجه کنیم و هر چی دوس داشت براش بخریم یا لباس بچه گانه بپوشیم . منم یه دامن گل گلی خیلی خوشکل داشتم پوشیدمش با جوراب شلواری مثل بچگی ها . موهام رو هم دو گوشی بستم و خیلی بانمک شدم . حتی هرکدوم از بچه‌ها میومد هم با حالت لی ای راه رفتن میرفتم سمتش و بغلش میکردم . بچه ها کلی ذوق کردن از اینکه من چنین خلاقیتی بکار برده بودم و کلی ازم تعریف کردن . پفک و لواشک هم برده بودم . بچه‌ها هم یه چیزایی آورده بودن و یه جور ایی تیپ کودکی زده بودن اما تیپ من خیلی متفاوت تر بود . کلی رقصیدیم و یوگا بچه گی کردیم . خیلی عالی بود خیلی . ر مثل رسیدن...
ما را در سایت ر مثل رسیدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2rozaneeh2 بازدید : 44 تاريخ : پنجشنبه 21 بهمن 1395 ساعت: 23:58

دیشب فیلم دختر رو دیدیم . فیلم قشنگی بود . از اون فیلم هایی که مستقیما انگشت میذاشتین روی قلب من و احساسم.  از اون فاصله های خیلی دور و دراز بین تفکر نسل پدر و دختر . البته و صد البته که پدر توی فیلم اصلا تو مهربونی هاش شبیه پدر من نبود فقط تو سخت گیری هاش شباهت داشت . دختر توی فیلم با دوستاش یه قرار دورهمی داشت که باید از آبادان میرفت تهران ، با کلی استرس و ترس و هل مادر آخرش مجبور شد خودش به پدرش بگه که چنین برنامه ای هست و داره ازش اجازه میگیره که بره . اما پدر که این چیزها رو در فرهنگ خودش نمیدید با داد و فریاد به دخترش گفت تو چطور فکر کردی که من چنین اجازه ای به تو بدم که از اینجاااااا تا تهران بری . و دختر رو از خودش روند و به اشک چشماش سپرد. خوبیش این بود که یه مادر دلسوز که حس دخترش رو میفهمه کنارش بود که خیلی سعی کرد حال دخترش رو درک کنه و آرومش کنه که اگه اگه مادرم من بود راحت ازم میخواست که اصلا ناراحت نشم و میگفت حالا نرو مگه نری چی میشه. حال دختر رو من کاملا میفهمم از اون نظر که هربار یه برنامه ای برام پیش میومد جرات نداشتم بگم میخوام یه کوچه پایین تر برم و یه ساعت دی ر مثل رسیدن...
ما را در سایت ر مثل رسیدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2rozaneeh2 بازدید : 77 تاريخ : پنجشنبه 21 بهمن 1395 ساعت: 23:58